سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  بازدید امروز: 5  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 10305
 
جای خالی ستاره
 
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست...
نویسنده: حنین(دوشنبه 84/10/5 ساعت 3:10 عصر)

یه چیزی نیست....یه چیزی کمه....تو وجودم انگار یه چیزی بوده که الان ندارمش...الان نیست....و نبود اون چیز از همه بیشتر اذیتم می کنه....نمی دونم اون چیز چیه...فقط می دونم که همیشه بوده...از روزی که خودم رو شناختم....نمی دونم...شاید فقط یه حسه....یه حس بد....شایدم خوب!!!!!!.....نمی دونم چیه و نمی خوام هم بدونم چیه که سر جاش نیست!....

امروز بعد از این همه مدت سر جسد رفتن و آناتومی خوندن واسه اولین بار از جسد بدم اومد...حالم به هم خورد...ترسیدم....دلم سوخت....

امروز مطمئن شدم که این درس رو می افتم....آخه دلم حتی به درسای دیگه ام خوش نیست....درس مزخرف تجزیه تحلیل رو شدم 8 از 20....

اگه این ترم مشروط شم.....

علی رو که می بینم انگار تو رو میبینم....اگه بدونی چقدر حرکات و رفتاراش رو به تو شبیه می بینم....شایدم الکیه و اصلا شبیه نیست ولی وقتی موبایلش زنگ می زنه و می ره بیرون از کلاس...وقتی حرف می زنه...وقتی راه می ره...انگار داره کارای تورو انجام می ده و تقلید می کنه....نمی دونم....شاید این تصورات شخصی منه....شایدم چون یه موقع هایی حس خوبی نسبت بهش داشتم این طوریم....ولی کاش حالم رو می دیدی وقتی داره با طرفش حرف می زنه که چطوریم و چه آشوبی ام... من می فهمم که چه وقتایی تو دانشگاه  داره با طرفش حرف میزنه و چه موقع هایی کس دیگه ایه....چون تو هم دقیقا این طوری بودی!....و این رفتارارو انجام میدادی ....و من موقع تلفن حرف زدن همیشه همین طوری تجسمت می کردم ...من مطمئنم طرف اون هم چیزی به اسم دوست دختر نیست و مثل ما چیزی فراتر از این حرفاست....می بینمش دلم آتیش می گیره...وای ببین کارم به کجا کشیده که جلوه ی تورو دارم تو اون می بینم.....امیدوارم عاقبت اونا مثل ما نباشه و....

هنوز حالت بی حوصلگی و افسردگیم خوب نشده....وقتی حوصله هیچ کس و هیچ جارو ندارم و بازم به همه لبخند می زنم حس تحلیل درونی وحشتناکی دارم....می خوام به آینده نگاه کنم....ولی نمی تونم....می ترسم....آره می ترسم....از زندگی آینده ای که باید گذشته رو توش دور ریخت می ترسم....از این آینده متنفرم....می دونم که با دور نریختن گذشته به آینده حتی فکر هم نمی تونم بکنم....نمی دونم....شاید به قول هستی زمان بتونه گذشته روکمرنگ کنه....

 

دلم می خواد قبل از 22 ام یه بار برم همون جایی که واسه آخرین بار دیدمت...یه بارم برم اون پارکی که همیشه با مریم می رفتیم....

 

پی نوشت:مرا آن دل که بر دریا زنم نیست

           ز پا این بند خونین برکنم نیست

             امید آنکه جان خسته ام را

          به آن نادیده ساحل افکنم نیست

                                                      ......

 

 



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خدایا...بی پناهم....زتو...جز تو... نخواهم....
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
زمستان 1384
پاییز 1384

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
جای خالی ستاره
حنین

|| لوگوی وبلاگ من ||
جای خالی ستاره

|| لینک دوستان من ||
حنین

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو