سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  بازدید امروز: 19  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 10296
 
جای خالی ستاره
 
آخرین برگ سفرنامه ی باران این است که:زمین چرکین است.....
نویسنده: حنین(شنبه 84/10/3 ساعت 4:36 عصر)

دیروز و امروز آسمون تمام عقده های پاییزیش رو خالی کرد....عجب بغضی داشت که اونطوری خالیش کرد....ولی الان آفتاب آفتابه....انگار نه انگار که اونقدر گریه کرده!....چقدر دلم واسه یه گریه سیر تنگ شده....خیلی وقته گریه نکردم.....

هیچی ندارم که بنویسم...امروز بر خلاف همیشه اصلا دلم نمی خواست برم دانشگاه....حوصله هیچی و هیچ جا رو ندارم....می خوام تو خونمون باشم و تو اتاقم....پای کامپیوترباشم.....یا کتابهای درسی مو ورق بزنم و غصه هیچی بلد نبود نم رو بخورم....واسه خودم دراز بکشم و بدون اینکه به چیزی فکر کنم از پنجره اتاقم به آسمون نگاه کنم....با خدا حرف بزنم....الکی سر به سر بقیه اعضای خونه بذارم....و بخوابم!

بسیار زیاد می خوابم...و این خوابیدن بهم حال می ده....چون از این دنیا جدام می کنه و بهم یه جورایی تمرین مرگ می ده!!!...فکر کنم یه جوایی اثر قرص ها باشه...

وقتی شیرین از شروین تعریف می کنه یه جورایی می شم....نه اینکه حسودی کنم ها....نه....اصلا و ابدا....ولی تفاوت ها دلم رو می سوزونه...هر چند که اصلا مهم نیست....

یه CDشاد از هستی گرفتم...وای که چقدر اصلا شاده...من یک حالی از این جیگر بگیرم...به همه چی شبیه جز شادی!یک کتک مفصل بهش خواهم زد!

یه چیز جالب ....چقدر یه آدم می تونه....بی خیال بابا...همون بهتر که مریم جان متنفری از این فیلم...کسی که عمق چیزی رو درک نکنه و با یه اتفاق و یه سری حرفا از چیزی خوشش بیاد و واسش مقدس شه همون بهتر که با یه اتفاقم بدش بیاد و تقدسش رو از دست بده....نمی دونم از حرفایی که می زنی چرا اینقدر حرصم می گیره!!....با اینکه خودم از عمد اینجا و اونجا دنبال حرفاتم که برم بخونم...ولی این بی اعتناییت اذیتم می کنه...هر چند که دیگه اهمیتش رو واسم از دست خواهد داد...چون واسه یه آدمی که خودش بی خیاله بی خیالیه بقیه مثل بقیه چیزا خیلی نمی تونه مهم باشه...نه؟....

نمی دونم چرا الکی الکی تا 22 دی بهتون وقت دادم!....هم به تو و هم به اون مریم...مریم رو که می شناسی؟....داستانشم خوب واست تعریف کردم دیگه و می دونی همه چیزو؟....یادته چقدر غصه می خوردی که من چقدر غصه ی این قضیه رو می خورم؟!!!....یادته چقدر دلت می خواست باهاش بر خورد داشته باشی؟....یادته اون روز عکسش رو نشونت دادم؟....می دونی هنوزم خیلییییییی دوسش دارم؟....تو هیچوقت حسودی نمی کردی.....شایدم می کردی و من نمی فهمیدم!....ولی خوب تو وقتی اومدی که ما از هم جدا شده بودیم واون همه اتفاق رو من تنهایی پشت سر گذاشتم....تازه باید از شر یه مزاحم هم تنهایی خلاص می شدم....مزاحم!!!.....یادته هر وقت حرف اون پسره مزاحم می شد و من از اون و خاطراتش و مریم و این چیزا می گفتم چه سکوت سنگینی می کردی؟!....و من از این سکوت همیشه شاکی بودم....تو از اون پسره بدت می اومد؟....هیچوقت نذاشتی این رو بفهمم!....تو خودت خوب فهمیده بودی که من به اون یه وقتی گرایش داشتم....

راستی می دونستی بعد از قضیه قلبم بازم به مریم زنگ زدم و خواستم که ببینمش؟ولی نخواست که ببینمش....این قشنگ مشخص بود...منم آن لاین بهش گفتم....ولی از اون روز به بعد حتی یه بارم سراغم رو نگرفت!!!!!!!!!!!........

....یه چیزی بگم؟....امروز بهت شک کردم....به دوست داشتنت....اگه دوسم داشتی چطور تونستی....واقعا چه اتفاق عجیبی بود.....شوم؟...نمی دونم....ولی چرا تا آخرش وانایستادی؟....نمی تونستی....آره....خوب می دونم که نمی تونستی ...من خودم نقش به سزایی تو تلقین این نتونستن واسه تو بودم .....ولی شایدم می تونستی؟.....چقدر خودت فکر کردی که واقعا می تونی یا نه؟....هیچ دقت کردی چقدر اتو کشیده و منظم همه چیز دست به دست هم داد که این اتفاق بیفته و....؟!!!چرا گذاشتی؟.....می بینی؟هنوزم روم زیاده...

همیشه می گفتی عاشق این پررویی و غرورم شدی....

حالا تا 22 دی وقت دارین که چی؟.....نمی دونم خودمم....باز فرصت دادن به مریم یه چیزی ....به تو فرصت دارم می دم که چی بشه؟...چه اتفاقی بیفته؟...من که می دونم برگشتی در کار نخواهد بود...خودمم نمی دونم چی می خوام....ولی می خوام این طوری باشم و این طوری فکر کنم...می خوام بعد از این فرصت آنچنان مسیر زندگی مو عوض کنم که .....کاش می دونستین فرصت دارین....کاش استفاده کنین....کاش چشم انتظارم نذارین....کاش....کاش اصلا حداقل یک کدومتون این جا رو اتفاقی پیدا می کردین و می خوندین!!!...

 

عصر با مامان می خوام باز برم دکتر قلب....این بار می خوام مامان هم یه چک بشه...خدایا کمک کن چیزی نباشه....خودم به درک...مامان خوب باشه....خدایا کمکمم بکن بتونم درس بخونم...این ترم هیچی نتونستم بخونم....نتونستم....نذاشتن....

 

پی نوشت:آخرین برگ سفر نامه ی باران این است که:((زمین چرکین است.))!



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خدایا...بی پناهم....زتو...جز تو... نخواهم....
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
زمستان 1384
پاییز 1384

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
جای خالی ستاره
حنین

|| لوگوی وبلاگ من ||
جای خالی ستاره

|| لینک دوستان من ||
حنین

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو